آيات قرآن كريم و احاديث پيشوايان معصوم، از يك سو به نكوهش دنيا پرداخته و از ديگرسو نظام عالم را به حق دانسته و گاه بر بهرهگيرى از آن تاكيد ورزيدهاند . نويسنده در اين نوشتار در پى آن است كه نگاهى گذرا به اين موضوع بياندازد و دنياى مذموم و نكوهيده را از دنياى ممدوح و ستوده بازشناسد .
واژه «دنيا» مؤنث ادنى است . اگر اصل آن را «دنائت» بگيريم، به معناى پستتر، و اگر اصل آن را «دنو» بدانيم، به معناى نزديكتر است . اين كلمه هميشه وصف است، خواه موصوفش در كلام باشد مانند «الحيوة الدنيا» يا نباشد مانند «لهم فى الدنيا خزى» .
اين واژه يكصد و پانزده بار در قرآن مجيد تكرار شده است و در همه موارد صفت زندگى كنونى است، مگر در چهار جا كه در يك مورد به عنوان صفت عدوه (حاشيه و كنار بيابان) (1) و در سه مورد ديگر (2) صفت آسمان قرار گرفته است .
قرآن كريم در آيات فراوانى دنيا را به شدت سرزنش كرده و از آن به عنوان يك زندگانى فانى و ناپايدار ياد كرده است . (3) در عين حال، اين كتاب الهى، آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان را با همه نظامها و حركتهايى كه دارند باطل نمىشمارد، بلكه برعكس، اين نظام را نظام راستين و حق مىداند . (4) از همين رو خداى متعال به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان گرفته تا خورشيد و ماه و شب و روز (5) سوگند ياد مىكند و اين نشان دهنده ارزش و اعتبارى است كه خدا براى آنها قايل است .
اساسا بدبينى به آفرينش و نظام هستى با هسته مركزى اسلام كه توحيد است، سازگار نيست . اين گونه نظريهها يا بر ماترياليسم و انكار مبدا حكيم مبتنى است و يا براساس اعتقاد به ثنويت است . اما در دينى كه براساس توحيد و اعتقاد به خداى دانا و توانا و حكيم بنا شده است جايى براى اين افكار باقى نمىماند . آنچه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه آن به گياهى كه در اثر باران از زمين سر مىزند و رشد مىكند و سپس زرد و خشك مىگردد و تدريجا از بين مىرود در قرآن آمده، در حقيقتبراى بالا بردن ارزش انسان است، كه نبايد منتهاى آرزوى خود را امور مادى قرار دهد و هرگز نمىخواهد كه دنيا را در ذات خودش شر و زشت معرفى كند . (6)
برخى معتقدند كه عالم دنيا بالذات عالم شر و فساد و تباهى است . اينها به تمام دنيا با نظر بدبينى نگاه مىكنند و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر احيانا پوچ گرايى و در نهايتخودكشى .
اين قول مستلزم هدفمند نبودن جهان هستى است و اثبات وجود آفرينندهاى حكيم در راس هرم هستى كه مورد اعتقاد اديان توحيدى است، چنين چيزى را رد مىكند . «الذي احسن كل شيء خلقه (7) ; او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد .»
برخى ديگر بر اين باورند كه خود دنيا بد نيست وگرنه خدا آن را نمىآفريد، ولى علاقه و محبتبه آن بد است . اين تفسير خيلى شايع است و مطابق آن سعادت بشر در مبارزه با اين علايق و اميال و زدودن ريشه آنها است .
در نقد اين ديدگاه مىتوان گفت كه اولا: اين علايق و اميال فطرى كه در روح انسان است، از آن جهت كه فطرى است و روان شناسى جديد هم آن را تاييد مىكند، قابل ريشه كن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضتها پس رانده شده و به ضمير ناخودآگاه مىرود ولى بعدا به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى ظهور و بروز مىكند و باعثبيمارىهاى روحى و عصبى مىشود . (8)
ثانيا: قرآن كريم همين محبتها را به عنوان نشانهاى حكمت پروردگار ذكر مىكند . مثلا در سوره روم در كنار ذكر خلقتبشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر به عنوان نشانههاى تدبير خداوند، مىفرمايد:
و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان في ذلك لآيات لقوم يتفكرون (9)
يكى از نشانههاى پروردگار اين است كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرام گيريد و در ميانتان دوستى و مهربانى به وجود آورد، و در اين حقيقت نشانهها از تدبير و حكمت پروردگار استبراى آنها كه مىانديشند .
علاقه به دنيا مظاهر فراوانى دارد مانند علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به احترام و محبوبيت . اگر اين علايق نبود، نه نسل ادامه پيدامى كرد، نه زندگى و تمدن پيش مىرفت و نه حركت و جنبشى بود; بلكه بشرى در روى زمين باقى نمىماند . از همين رو است كه در آيه فوق دوست داشتن همسر را يكى از نشانههاى حكمت پروردگار ذكر مىكند .
آن چيزى كه از آيات و روايات استفاده مىشود اين نيست كه اساسا علاقه و محبتبه كائنات بد است، و راه چاره هم اين نيست كه علايق و محبتها را بايد سركوب كرد; بلكه آنچه از نظر اسلام زشت است وابستگى و دلبستگى (10) و راضى شدن و قانع شدن به دنياست (11) و فرق است ميان علاقه به مال و فرزند و ساير شئون زندگى، كه در ديدگاه دوم مورد نكوهش قرار گرفت، با قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها كه اسلام آن را مردود مىشمارد .
دسته اول آياتى است كه تكيه بر تغيير و ناپايدارى اين جهان دارد، در اين گونه آيات، واقعيت متغير و ناپايدار ماديات، آن چنان كه هست، ارائه مىشود، مثلا گياهى را مثل مىآورد كه از زمين مىرويد، ابتدا سبز و خرم است اما پس از چندى به زردى مىگرايد، خشك مىشود، باد حوادث آن را خرد مىكند و در فضا پراكنده مىسازد; آن گاه مىفرمايد اين است مثل زندگى دنيا . (12)
اين دسته از آيات زمينه استبراى اين كه ماديات را از صورت معبودها و كمال مطلوبها خارج سازد . در كنار اين آيات و بلكه در ضمن اين آيات فورا اين نكته گوشزد مىشود كه ولى، اى انسان، جهانى ديگر پايدار و دايمى هست . زنهار كه هستى را منحصر در همين امور گذرا بپندارى!
دسته دوم آياتى است كه صريحا مىگويد: آنچه قرآن آن را مذموم مىشمارد «دلبستگى و وابستگى» ، «قانع بودن» و «رضايت دان» به امور مادى است، اين آيات است كه جوهر منطق اسلام را درباره دنيا روشن مىكند . براى مثال، قرآن كريم اهل دنيا را اين گونه توصيف مىكند:
ان الذين لا يرجون لقاءنا و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوا بها و الذين هم عن آياتنا غافلون (13)
كسانى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و به زندگى دنيا رضايت داده و به آن آرام گرفتهاند و آنان كه از آيات ما غافل هستند .
در اين آيه آنچه مذموم شمرده شده است: «اميد به زندگى ديگر نداشتن» و به ماديات «رضايت دادن» و قانع شدن و «آرام گرفتن» است . و اينك به نمونههايى ديگر از اين آيات توجه مىكنيم:
فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم . (14)
از آنان كه از ياد ما رو گردانده و جز دنيا هدف و مقصدى ندارند روى برگردان . اين آخرين حد دانش آنهاست .
باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست .
و فرحوا بالحياة الدنيا و ما الحياة الدنيا في الآخرة الا متاع (15)
آنان به زندگى دنيا «شادمان و دلخوش» شدهاند، در صورتى كه زندگى دنيا در مقايسه با آخرت جز بهرهاى [ناچيز] نيست .
كوتاه سخن اين كه، بين علاقه به مال و فرزند و ساير شئون زندگى مادى و قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها تفاوت است . و راه چاره سركوب كردن و نابود ساختن علايق طبيعى و اميال فطرى نيست، بلكه راه حل واقعى آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است كه پس از علايق جسمى پيدا مىشوند و نياز به تحرك و بيدار كردن دارند . به عبارت ديگر هدف اسلام، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوسى كه در متن خلقتبه دستحكمت پرودگار آفريده شده، نيستبلكه هدف، آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه در غريزه و فطرت قرار دارند و چون عالى ترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مىگيرند، ديرتر بيدار مىشوند و لذا به تحرك و احياء نياز دارند .
منشا اين منطق اسلام درباره دنيا نوع نگرشى است كه درباره انسان و جهان دارد . متون اسلامى، جهان را منحصر در حيات زودگذر و ناپايدار مادى نمىدانند و با اعتراف به عظمت اين دنيا پيوسته حيات ديگرى را كه بسى عظيمتر است گوشزد مىكنند . بنابراين انسان از ديدگاه اسلام با اين كه از ميوههاى درخت همين دنياست، ولى دامنه وجود و حياتش تا ماوراى دنيا هم گسترده شده است . قهرا اين انسان با اين اهميتش نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد و خود را به دنيا بفروشد . (16) حضرت على، عليه السلام، مىفرمايد: «و لبئس المتجر انترى الدنيا لنفسك ثمنا (17) ; بد معاملهاى است كه خود را به دنيا بفروشى .»
گذشته از اينها اخلاق و تربيت اسلامى نيز ايجاب مىكند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود، البته اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و آمادگى او براى يك زندگى اجتماعى سالم بايد كارى كرد كه افراد هدف و ايده آل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند . چرا كه آتش حرص و طمع موجب ويرانى اجتماع هم مىگردد .
خلاصه اينكه همان گونه كه اصل توحيد اجازه نمىدهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم اصل معاد و اخلاق اسلامى نيز ايجاب مىكند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد . (18)
1) سوره انفال، آيه 42 .
2) سوره صافات، آيه 6; سوره فصلت، آيه 12، و سوره ملك، آيه 5 .
3) سوره كهف، آيه 46 .
4) سوره ص، آيه 27 و سوره ابراهيم آيه 19 .
5) سوره تين، آيات 1 تا 3; سوره عاديات، آيات 1 و 2; سوره شمس، آيات 1 و 2 و سوره ليل، آيات 1 و 2 .
6) مرتضى مطهرى، بيست گفتار، ص 240 .
7) سوره سجده، آيه 7 .
8) گرچه امروزه نظريه فرويد در مجموع رد شده است ولى اين قسمت آن هم چنان مورد قبول بسيارى از روانشناسان است .
9) سوره روم، آيه 21 .
10) سوره نجم، آيات 28 و 29 .
11) سوره يونس، آيه 7 و سوره توبه، آيه 38 .
12) سوره كهف، آيه 45; سوره حديد، آيه 20; سوره يونس، آيه 24 .
13) سوره يونس، آيه 7 .
14) سوره نجم آيات 29 و 30 .
15) سوره رعد، آيه 26 .
16) مرتضى مطهرى، پيشين، ص 247- 246 .
17) نهج البلاغه، خطبه 32 .
18) مرتضى مطهرى، پيشين، ص 249 .
● منبع: ماه نامه - رواق انديشه - 1381 - شماره 10